Tuesday, February 9, 2010

جمعه.میلاد اخگر

صدای وانتی های دوره گرد می آمد.نور از لای پرده روی قالی افتاده بود.لباسها در ماشین لباسشویی در حال چرخیدن بودند و بقیه آنها در سبد رختها.باد توی درختهای کاج می پیچید.توی کوچه دو گربه درحال درگیری بودند.پوست موزی در سینک ظرف شویی افتاده بود.صدای دزدگیر اتومبیلی از دورتر می آمد.شلوارک پوشیده بود.روی سرامیک نشسته بود.سرامیک سرد سرد بود اما حوصله نداشت برود روی قالی یا مبل بشیند.همینجا خوب بود.توی آشپزخانه پشت به لباسشویی نشسته بود,چهارزانو و دستهایش را به هم گره کرده بود.توی قسمت جلوی کوله پشتی اش که در اتاق دیگری قرار داشت,گوشی اش داشت زنگ می خورد البته صدا نداشت وداشت خاموش و روشن می شد و می لرزید واو توی آشپزخانه نشسته بود وبه روبرو زل زده بود و گاهی دستش را می کرد توی موهای چربش و سرش را می خاراند.همه ی رختها که شسته شدند,آنها را داخل سبد گذاشت وبه تراس رفت و همه ی آنها را روی طناب گیره زد.کمی توی تراس بین رختها راه رفت.آسمان وآفتاب تمیزی بود,کیف می کرد بین رختها راه برود ودستش را سایبان چشمهایش کند وبه کبوترهای جلد خانه ی روبرویی نگاه کند.رفت برای خودش یک لیوان چای ریخت وبه تراس آمد تا چایش را در تراس,بخورد.بعداز چای توی اتاق آمد. معده اش تحریک شده بود.رفت توی سینی دو گوجه فرنگی تازه خرد کرد. گوجه ها را توی ماهیتابه سرخ کرد,خانه را بوی خوب گوجه برداشته بود.توی گوجه ها تخم مرغ شکست وهم زد. یک بسته نان سنگک از فریزر درآورد وجلوی بخاری گذاشت تا آب شوند. املتش را که خورد,باز چای خورد وبه حمام رفت وتمام صورتش را مرتب تراشید و همه ی تنش را به دقت شست. بیرون که آمد موهایش رابا سشوار خشک کرد و شلوارکی دیگر پوشید.بادی که در کاجها می پیچید ابرها را با خود آورد و آفتاب تنبل شد و نورش از روی قالی رفت.از پنجره داشت تراس را نگاه می کرد. آرام آرام داشت قطره های باران به کف تراس می خورد ناگهان باران تندتر شد,تند تند و او داشت به رختها که خیس می شدند نگاه می کرد.باران به تگرگ تبدیل شد. سریع به تراس رفت و رختها را تند تند جمع کرد و توی اتاق آورد وهمه را نزدیک بخاری پهن کرد. باز از پنجره بیرون را نگاه کرد,دیگر روز آن روشنایی را نداشت, روز تیره تر بود,هوا دلگیر بود. تگرگ بند آمده بود ولی باران نمه ای می آمد و یک یا کریم در سوراخ شیروانی خانه ی روبرویی پناه گرفته بود. چشمانش می سوخت و صورتش بوی صابون و افترشیو می داد. متکایش را وسط هال روی قالی انداخت. پتویش را آورد.دو قرص استامینوفن کدئین دار خوردو همانجا روی قالی خوابید. گوشیش توی کوله پشتی داشت روشن و خاموش می شد و می لرزید. دی ماه88